قدیما یه دوست داشتم ، به نسبت حجمش نه غذا میخورد نه اونقدر ها اجتماعی بود ، یادمه هر روز باهاش حرف میزدم ، اگر یک روز هم باهاش صحبت نمی کردم دق میکردم ، دق که نه ، میرفتم تو هسته زمین مایعات میخوردم !

اوایل فک میکردم همین قدر که من به دوستی مون اهمیت میدادم اومنم میداد ، ولی مشخص شد که از همون روز اول منو فقط برا وقت گذرونی میخاد .

اولین فرصتی هم که شد منو کاشت و رفت ، دوست جدید پیدا کرد و منم باهاشون آشنا کرد ، یجورایی حس کردم داره پز میده و حسادت کل وجودم شد برای اون مدت که منم کنار بقیه دوست هاش گذاشت ، اما بعدش که دید قرار نیست منم با اون احمق ها دوست شم ، ول کرد رفت ، یعنی دقیق تر بگم رفتااااا

از روز رفتنش دیگه باهاش حرف نزدم ، حتی تو روی شم نگاه نکردم ، فرصت شد ها ولی دلم خواست تنبیه ش کنم ،‌ دیروز پریروز دوباره دیدمش حتی توی روی ش هم نگاه کردم ولی اصلا محلم نداد ، یجورایی دلم میخواست توی صورتش ۲۰ بار تف کنم ، رگباری اونم ، شایدم مثل بازوکا یه تف بکنم توی صورتش که همه ش صاف شه ، ولی این کار رو نکردم ، گذاشتم ببینه که من چقدر ادم خوبیم ، بعدش هم گذاشتمش بالای کمد که خاک بخوره ، برای همیشه ، برای ابد .


خداحافظ دوست قدیمی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش سرویس خواب پلی یورتانی ستاره بامداد منطقه 22 در جستجوی زمان از دست رفته معرفي تيشرت ، سويشرت ، هودي Amy تدريس کنکوري 9 د ي